کد مطلب:225253 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:255

بیان پاره ای اخباری که در ایام توقف حضرت رضا در مرو با بعضی روی داده است
در كتاب عیون اخبار از ریان بن صلت مروی است كه جماعتی در خراسان به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدند و عرض كردند گروهی از اهل تو نمایش امور قبیحه می دهند چه شدی كه ایشان را از این كار نهی می نمودید فرمود من این كار را نمی كنم یكی عرض كرد از چه جهت فرمود برای اینكه از پدرم شنیدم می فرمود «النصیحة خشنة» پند دادن زبر و خشن و حرف حق تلخ است و از این پیش این حدیث به وجهی دیگر مسطور شد.

دیگر در كشف الغمه و نورالابصار و بحارالانوار و برخی كتب اخبار مسطور است كه جماعتی از صوفیه در خراسان به حضرت امام رضا مشرف شدند و عرض كردند همانا امیرالمؤمنین مأمون از روی دانش و بینش در كار خلیفتی كه خدای تعالی بدو تولیت داده بود نظر نمود و او را معلوم افتاد كه شما اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله از تمام مردم شایسته و سزاوارتر به امامت و پیشوائی مردمان هستید و نیز در افراد و آحاد اهل بیت به كمال دقت و نظر ثابت و تاقب بدید و تو را از تمام مردمان برای امامت و امر و نهی مردمان شایسته تر نگریست و صلاح حال خود و خلق را در آن نگریست كه امر خلافت و امت را به تو برگرداند و امت به كسی محتاج هستند كه طعام غلیظ و درشت بخورد و جامه زبر و خشن بپوشد و خر خود برنشیند و به عیادت هر مریضی برود یعنی نباید خوب خورد و خوب بپوشد و خود را عظیم بشمارد و به ضعفا اعتنا نكند و به حالت امراء و اغنیاء باشد راوی می گوید در این حال كه این سخنان را به عرض می رسانیدند امام رضا علیه السلام تكیه فرمود چون این سخنان كنایت آمیز را بشنید راست بنشست و فرمود «كان یوسف علیه السلام نبیا یلبس اقبیة الدیباج المزررة بالذهب و یجلس علی متكئات آل فرعون و یحكم انما یراد من الامام قسطه و عدله اذا قال صدق و اذا حكم عدل و اذا وعد انجزان الله لم یحرم لبوسا و لا مطعما»



[ صفحه 301]



یوسف علیه السلام پیغمبر خداوند بود قباهای دیبای زركشی زر تار می پوشید و بر متكاهای آل فرعون می نشست و حكمرانی می فرمود همانا از امام میانه روی و عدل او را می خواهند هر وقت سخن كند راست باشد و هر وقت حكم براند از روی عدل براند و چون وعده كند به وعده خود وفا نماید بدرستی كه خدای تعالی خوردن و پوشیدن و خوردنی و پوشیدنی را حرام نگردانیده است و این آیه ی شریفه را قرائت فرمود «قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق» بگو كیست كه زینت خدائی را كه برای بنده گانش آورده و طیبات رزق و روزی را حرام گرداند.

راقم حروف می گوید این امری عقلی است كه خداوند تعالی آنچه در زمین برویانیده و جاری و ساری و ماشی گردانیده است برای نوع شریف آدمی زاده است مثلا اگر فواكه و میوه ها و روئیدنیها برویند و صرف بدن حیوانات و آدمی نشوند از مقام نباتیت ترقی نكرده اند و اگر پوسیده و خاك شوند از حیثیت عدم تكمل و ترقی مظلوم خواهند شد و اگر پوست و پشم و كرك آنها اسباب زینت و مرتبت و ابهت و آسایش آدمی نگردد و نابود گردد مباهات و مفاخرتی نخواهد داشت و از وجودش سودی به مرتبه ی اعلی نخواهد رسید و دارای این شرف و سعادت و امیدواری به ارتقای به مدارج عالیه نخواهد بود و محروم و مظلوم می ماند اگر چه چون نظر به پایان امر نمایند آخرالامر به هر حالت كه برسد هر چند بپوسد و فاسد گردد به این خدمت و مطعومیت و ملبوسیت جنس عالی نایل می شود منتهای آن بر تبدلات و انتقالات آنها افزوده می شود و ادواری عدیده را چون هنوز لایق نیستند طی خواهند نمود و آن حالت عشق و محبت معنوی كه در تمام اجزا موجودات و موجب بقا و ارتقای آنها است كار خود را می كند و به آنجا كه باید می رساند و بهر حالت كه باشد از طی درجات طبیعیه ناچار است از جمادی می رهد و به نامی می رسد و از نمو به حیوان می كشد و از حیوان ناهق به حیوان ناطق میرسد و از حیوان ناطق نیز تا بدانجا كه خالق كل مقدر ساخته می جهد چه خوب می فرماید مولوی معنوی در مثنوی:



[ صفحه 302]





دور گردون را ز موج عشق دان

گر نبودی عشق بفسردی جهان



كی جمادی محو گشتی در نبات

كی فدای روح گشتی نامیات



روح كی گشتی فدای آن دمی

كز نسیمش حامله شد مریمی



هر یكی بر جا فسردی همچو یخ

كی بدی بران و جویان چون ملخ



ذره ذره عاشقان آن جمال

می شتابد در علو همچون نهال



هیچ مستسقی نبگریزد ز آب

گر دو صد بارش كند مات و خراب



من بهر جائی كه بینم آب جو

رشكم آید بودمی من جای او



دست همچون دف شكم همچون دهل

طبل عشق آب می كوبم چو گل



چون زمین و چون جنین خونخواره ام

تا كه عاشق گشته ام این كاره ام



گاو موسی بود قربان كشته ای

كمترین جزوش حیات كشته ای



یا گرامی اذ بحوا هذا البقر

ان اردتم حشر ارواح النظر



از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم بحیوان سر زدم



مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم كی ز مردن كم شدم



حمله ی دگر بمیرم از بشر

تا برارم از ملایك بال و پر



و ز ملك هم بایدم جستن ز جو

كل شی ء هالك الا وجهه



بار دیگر از ملك قربان شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم



پس عدم گردم عدم چون ارغنون

گویدم كانا الیه راجعون



جوی دیدی كوزه اندر جوی ریز

آب را از جوی كی باشد گریز



آب كوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وی و چون او شود



وصف او فانی شد و ذاتش بقا

زین سپس نی كم شود نی بدلقا



در این مقام به نكته ای لطیف می توان پی برد و آن این است كه آنچه گفته اند كه برای حیوانات حشر و نشری نیست مگر اینكه مكافاتی علت شود برای این است كه در مثل وارد است «كل الصید فی جوف العزی» و به این مثل و كیفیت آن اشارت رفته است پس می توان گفت چون هر نوعی از موالید در



[ صفحه 303]



آخر امر بر حسب انتقالات عدیده ی كثیره و ازمنه ی فراوان به آن طور كه خداوند تعالی اراده فرموده است طی دركات و درجاتی و مراتب و كمالاتی و ترقیاتی می نمایند تا از حالی به حالی برتر آیند تا گاهی كه جزو جنس شریف آدمی شوند و در حقیقت همین انتقالات یك نوع عالم برزخی را در نوشتن و زحمت از پی زحمتی متحمل شدن است و چون ارتقای ایشان بدانجا رسید كه جزو اعضای آدمی شدند پس حشر آنها در ضمن حشر آدمی است چون كه صد آمد نودهم پیش اوست.

حالا ببینیم حالات اهل حشر و ترتیب حشر و نشر ایشان چگونه است البته ترتیب همان است كه از شرع مقدس و مخبر صادق و كلام خالق رسیده است جهات عرفانیه را خدا بهتر داند و در امثال این بیانات كه از انگیزش خیالات است بدون تأمل و تفكر عقل سلیم كه مطابق شرع قویم است به جرأت سخن راندن سخت تقیه و پرهیز دارد شاید به یك كلمه در هاویه با معاویه به یك زنجیر می روند هرگز نمی شاید به لطایف خیالات مطمئن شد زیرا كه بسیار می شود كه به آنچه اطمینان می رود خسارت هر دو جهان حاصل می شود و قدم آدمی چنان می لغزد كه جز در قعر جحیم و قهر عمیم و عذاب الیم مستقر نمی شود زیرا كه در این موارد و مواقع و مناظر دقیقه ای است كه هیچ آفریده نگشاده است نستجیر بالله من سخط الله.

معلوم باد صاحب فصول المهمه و نورالابصار نقل این خبر را در نیشابور نوشته اند لكن اصح این است كه در مرو روی داده است زیرا كه زمانی كه حضرت رضا علیه السلام در نیشابور و روی داد چنانكه اشارت رفت به حكم مأمون با جمعی دیگر از بنی هاشم بودند كه ایشان را به عنوان اینكه داعیه ی خلافت دارند از مدینه بیرون آوردند و صوفیه چه می دانستند كه آن حضرت ولیعهد خواهد شد تا آن عرایض را بنمایند و در بعضی نسخ «و القباطی المنسوجة بالذهب» نیز اضافه بر آنچه مرقوم شد قبل «و جلس علی متكئات آل فرعون» مسطور است كه نوعی از كتان مصری است.



[ صفحه 304]



و نیز در عیون اخبار از ابوالصلت هروی مروی است كه گفت حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه از پدر بزرگوارش موسی بن جعفر از پدر ستوده مخبرش جعفر بن محمد از پدر فروزنده اخترش محمد علی از پدر درفشنده گوهرش علی بن الحسین از پدر درخشنده منظرش حسین بن علی از پدر تابنده جوهرش علی بن ابی طالب علیه السلام روایت فرموده كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان» و هم از ابوصلت مروی است كه گفت از حضرت امام رضا علیه السلام از معنی ایمان بپرسیدم فرمود: الایمان عقد القلب و لفظ باللسان و عمل بالجوارح لا یكون الایمان الا هكذا» و هم به این اسناد مروی است كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: الایمان اقرار باللسان و معرفة بالقلب» ابوحاتم گفته است اگر این اسناد یعنی این اسامی مباركه ی ائمه هدی صلوات الله علیهم كه در این حدیث شریف نام برده شده اند بر دیوانه قرائت شده از مرض جنون سالم و آسوده گردد.

و نیز مصنف كتاب عیون اخبار اعلی الله مقامه می فرماید: پدرم برای من حدیث كرد و گفت حدیث نمود از برای ما محمد بن معقل قرمیسینی از محمد بن عبدالله بن طاهر كه گفت بالای سر پدرم ایستاده بودم و این وقت ابوالصلت هروی و اسحق بن راهویه و احمد بن محمد بن حنبل نزد او حاضر بودند. پدرم گفت هر یك از شما باید برای من حدیثی بازگوید ابوالصلت گفت: حدیث فرمود برای من علی ابن موسی الرضا علیه السلام و قسم به خدای آن حضرت رضی مرضی است چنانكه نامیده شده است از پدرش موسی بن جعفر از پدر گرامی مخبرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی از پدر والا سیرش علی بن ابیطالب صلوات الله علیهم روایت نمود كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «الایمان قول و عمل» چون بیرون شدیم احمد بن محمد بن حنبل گفت چیست این اسناد پدرم در جواب او گفت «هذا سعوط المجانین اذا سعط به المجنون افاق» این داروی دماغ دیوانگان است چون در بینی آنها بریزند از مرض جنون افاقت یابند. چنان



[ صفحه 305]



می رسد كه احمد بن محمد بن حنبل خواسته است از راه بی خردی و توهین سخن راند و این جواب مسكت بشنیده است و از این پیش دریاب ایمان در این كتاب سخن رفته است.

و دیگر در عیون اخبار از ابوالعباس احمد بن محمد بن فرات و حسین بن علی الباقطانی مروی است در مراصد الاطلاع می گوید: با قطایا و به قولی با قطیا از قراء بغداد در سه فرسنگی از ناحیه ی قطربلا و باقطنایا بضم قاف و سكون طاء و نون و یاء در میان دو الف بزرگتر محله ای است در بند نجیس. بالجمله این دو نفر راوی گفته اند كه ابراهیم بن العباس صدیق و دوست اسحق بن ابراهیم برادر زیدان كاتب معروف بالزمن بود و از اشعار او كه در مدح حضرت امام رضا علیه السلام هنگام انصراف خودش از خراسان به نظم در آورده بود نسخه می كرد و در آن نسخه چیزی به خط اسحق بود و این نسخه نزد او بود تا زمانی كه ابراهیم ابن عباس در دولت و خلافت متوكل عباسی متولی دیوان الضیاع گردید و در میان او و برادر زیدان كاتب تباعدی روی داد و او را از كار دیوان ضیاع معزول ساخت و نیز در كمال تشدد و سختی از وی مطالبه ی مال می نمود چون اسحق این حال درشت را بدید یكی از كسانیرا كه بدو وثوق داشت طلب كرده گفت نزد ابراهیم ابن عباس برو و او را بیاگاهان كه شعر او در حق حضرت امام رضا علیه السلام به خط او و غیر او نزد وی موجود است و اگر این گویه یكسره از من در مقام مطالبه برآید این اشعار را به متوكل می رساند پس آن مرد برفت و رسالت را به ابراهیم برسانید از هیبت و فاش گردیدن این مطلب و غضب و ستیز متوكل دنیا بر ابراهیم تنگی فزود چندانكه از مطالبه كردن مال از اسحق دست بداشت و بعد از آنكه با اسحق سوگندها بخوردند و عهد و پیمانها استوار داشتند كه جز به مصافات و صدق سلوك ننمایند آن اشعار را از اسحق بگرفت و خاطرش بر آسود.

صولی گفته است كه یحیی بن علی منجم با من گفت در میان ابراهیم و اسحق من سفیر بودم تا گاهی كه آن اشعار را بگرفتم و ابراهیم بن عباس در حضور



[ صفحه 306]



من بسوزانید و ابراهیم بن عباس را دو پسر بود كه یكی را حسن و آن دیگر را حسین می خواندند و مكنی به ابی محمد و ابی عبدالله بودند چون متوكل بر سریر خلافت بنشست از بیم متوكل نام هر دو را بگردانید پسر اكبر را اسحق و كنیتش را ابومحمد و اصغر را عباس و كنیتش را ابوالفضل نمود.

صولی می گوید: اسمعیل بن خضیب با من حدیث كرد و گفت ابراهیم بن عباس و موسی بن عبدالملك هیچوقت نبیذ نمی آشامیدند تا گاهی كه متوكل عباسی به خلافت بنشست محض اینكه بشنود و خشنود گردد به شرب خمر پرداختند و متعمدا مجلس ساز و نواز و مطرب و آواز در روزهای سه شنبه می آراستند و به باده ی ناب و عود و رباب و نقل و كباب می نشستند تا خبر ایشان گوشزد خاص و عام گردیده متوكل در حق ایشان بد گمان نگردد اما از سخط پروردگار قهار و آفریدگار صغار و كبار و نماینده ی جنت و نار كه علیه یتوكل المتوكلون بیم و آزرم نداشتند و این امری بدیع نیست همیشه چنین بوده و خواهد بود «لیمیز الله الخبیث من الطیب نعوذ بالله من الامتحان».